هنر بخشندگی

کسی که بخشنده است اگر هزار تومان هم داشته باشد باز مقداری از آن را می‌بخشد ولی کسی که بخشنده نیست اگر هزاران میلیارد هم داشته باشد باز خیرش به کسی نمی‌رسد.

امروز وقتی در فیزیوتراپی متوجه شدم که برخی از بیماران کم بضاعت رایگان درمان می‌شوند و برخی دیگر به صلاحدید دکتر پولی پرداخت نمی‌کنند٬ باعث شد تا یاد خاطرات زیادی از بخشندگی آدم‌ها بیافتم.

معنای بخشندگی را وقتی می‌توان دریافت که با چوپانی در دل کویر هم سفره شوی و یا به مهمانی عشایر روی. فراموش نمی‌کنم زمانی را که به کولی سر چهارراه مشتی آجیل دادم و او در ازایش تمام گل‌هایش را بهم بخشید. و یا کفش دوزی که حاضر نبود غذایش را تنها بخورد. 

یکبار از مدیر شرکتی که در آن کار می‌کردم و درآمد صدها میلیاردی داشت تقاضا کردم که تنها بیست میلیون تومان برای مدرسه‌ای محروم بپردازد ولی ....

بخشندگی تنها به پول نیست. گاهی با یک لبخند یا زبانی خوش هم می‌توان دنیای بهتری برای خود و دیگران ساخت.

 

سفید و سیاه

گاهی ندانسته‌ها و مجهولات و تردیدها چنان هجوم می آورند که دیگر مرز بین درست و نادرست از بین می رود و همه چیز خاکستری می شود. هر چه بین کتاب‌ها و تجربیات جستجو می‌کنی تا بلکه نشانه‌ای یا سرنخی پیدا کنی٬ تنها سردرگمی بیشتر می‌شود! 

این دنیا آدم‌های عجیبی دارد که همه چیز را در راستای منافع خودشان تعریف می‌کنند و می‌بینند و برای هر کاری دلیلی موجه دارند.

حالا بدون حکمت و یقین چگونه می‌توان در این دنیا زندگی کرد به طوری که نه از آدمیان کناره‌گیری کنی و نه آلوده‌ی دلخواهشان شوی . . . .

 

Wind Sand and Stars

Men who have lived for years with a great love, and have lived on in noble solitude when it was taken from them, are likely now and then to be worn out by their exaltation. Such men return humbly to a humdrum life, ready to accept contentment in a more commonplace love. They find it sweet to abdicate, to resign themselves to a kind of servility and to enter into the peace of things

Antoine de Saint-Exupery

اعماق جنگل

از تهران که راه افتادم هوا گرم و آفتابی بود ولی پس از عبور از گردنه‌ی کوهین هوا رو به خنکی رفت و نم نم باران نوید سفری لذت بخش را می‌داد. تا اینکه سر پیچ جاده متوجه خانمی شدم که با روسریش علامت می‌داد و جیغ می‌کشید! و کمی جلوتر یک ماشین کنار کوه چپ کرده بود. سریع ترمز کردم و 

ادامه نوشته

توله‌سگ پر حاشیه

دم دمای غروب به سمت چشمه راه افتادم تا هم از آب گوارای بدون کلر بنوشم و هم کمی ورزش کرده باشم. منظره‌ی شب‌های تهران از بالای کوه بسیار دیدنیست. تو مسیر به اتفاق‌های سالیان گذشته فکر می‌کردم٬ اینکه خیلی‌ها در این مسیر پیاده روی شبانه همراه و هم‌پایم شدند ولی اکنون تنها کوله باری از خاطره‌هایشان به جا مانده است. غرق افکار بودم که توله سگ بسیار کوچکی جلوی پایم ظاهر شد. در تاریکی شب چشمانش می‌درخشید و با زوزه‌ای متلمسانه خودش را به پایم می‌چسباند. حدس زدم حیوان ترسیده باشد برای همین کمی نوازشش کردم. بدنش پر از تیغ بود و زیر نور موبایل چندتایی کنه‌ی خون آشام هم دیده می‌شد. تیغ‌ها را در حد توان جدا کردم ولی هرچه تلاش کردم کنه‌ها جدا نمی‌شدند. به ناچار آوردمش پایین کوه و به کمک یکی از دوستان به دامپزشکی بردیم. پس از مداوای اولیه قرار شد شب پیشم بماند تا فردا صبح به کارگاه یکی از دوستان برود. از آنجایی که تا صبح نگذاشت بخوابم٬ دم دمای سحر با ماشین به پارک جنگلی بردمش تا هم چرخی بزند و هم از شر وغ زدن‌هایش دمی بیاسایم. گوشه‌ای نشسته بودم که متوجه سر و صدای چند قلاده سگ شدم. در دامنه‌ی تپه‌ی روبرویی چندتا سگ دور حیوانی شبیه بز جمع شده و مترصد فرصت برای حمله بودند. شیب تند تپه را دویدم و در کمال حیرت متوجه شدم آن حیوان بز وحشی یا همان کَل است! قبلا حیواناتی چون خرگوش و روباه و گرگ و عقاب و حتی یکبار کفتار هم در منطقه دیده بودم ولی تا به حال کل ندیده بودم. متاسفانه بی مبالاتی مردم در غذا دادن مداوم و بی رویه به سگ‌ها باعث شده تا جمعیت سگ‌ها به شدت زیاد شود و کوه‌های اطراف تهران که روزگاری جولانگاه حیوانات وحشی متنوعی بود امروزه با گسترش حریم شهر از یک‌سو و ازدیاد جمعیت سگ‌ها از سوی دیگر٬ تهی از حیات وحش شده است. در حال پایین آمدن از تپه به باغبانی برخورد کردم که در حال آبیاری درختان بود. پس از کمی گپ و گفتگو به سراغ توله‌سگ پر حاشیه رفتم تا رهسپار منزل جدیدش بشویم....

کدام منطق

وقتی همسران دوستانم در حال توجیه عقاید تند فمنیستی یا ناسیونالیستی بودند٬ برگشتم به دوستم گفتم: تازه می‌فهمم سوفیسطاهای روم باستان چه قدرتی داشتند چون همین الان کاملا قانع شدم با اینکه می‌دانم اشتباه می‌گویند.

یا وقتی با یکی از افاغنه طرفدار طالبان صحبت می‌کردم متوجه شدم چقدر حرف هایش منطقی است و اگر من هم به جای او و با دیده‌ی او به قضیه نگاه کنم آنگاه دیگر برایم عجیب نخواهد بود.

به همین ترتیب متوجه شدم هرکس که کار اشتباه و ناپسندی می‌کند بی شک برای خودش دلایل و برهان‌‌ دارد و از نظر خودش کارش می‌تواند صحیح باشد! وقتی راننده تاکسی کرایه اضافه می‌گیرد و یا در گرمای تابستان کولر نمی‌زند بی‌شک دلایل مالی و اجتماعی متعددی برای اجحافش دارد. همسایه ای که از دیگران سلب آرامش می‌کند حتما چهاردیواری را اختیاری می‌‌داند! کارمندی که بی‌محابا رشوه می‌گیرد به یقین آن را حق خود می‌داند. آدمی که تن و روح اش را می‌فروشد یا آنکه گفتار و رفتارش مایه‌ی عذاب است و به همین منوال هرکس که به خودش یا دیگران ظلم می‌کند٬ همگی دلایل قانع کننده و موجهی برای خود دارند!

خط کش های گوناگون ولی همسویی برای شناخت مرز پسند و ناپسند وجود دارند. از قانون و خرد جمعی گرفته تا دین و وجدان همگی در حد بضاعت این مرزها را تعریف می‌کنند ولی امان از این بشر دو پا . . . .

جهل یا پارانویا

تصمیم گرفتم تا پایان سال ۱۰۰ اصله نهال بکارم برای همین از زمین خاکی جلوی خانه شروع کردم. زمینی که پاتوق سگ‌های ولگرد و زباله‌های به جا مانده از آت و آشغال گوشت‌ها شده بود و کسی هم عین خیالش نبود. پس از کلی هماهنگی بالاخره مدیران ساختمان‌های اطراف به این کار ترغیب شده و شروع به کندن چاله برای درختان کردیم. 

برای کاشت نهال بنا بر این شد که درختانی سازگار با خاک منطقه٬ کم آب و مقاوم به آفات انتخاب کرده و بکاریم. پس از بررسی متوجه شدم درختان کاج و اکالیپتوس و حتی پالونیا از گونه‌های مهاجم هستند و نباید در ایران کاشته شوند. ولی امروز تعدادی از همسایگان حرفی زدند که در بهت و حیرت فرو رفتم. به عقیده‌ی ایشان این حرف‌ها مزخرف بوده و گفته‌ی غرب ستیزان می‌باشد!!!! 

حتی فکرش را هم نمی‌کردم که روزی درختکاری نیز آلوده‌ی بغض‌های سیاسی و اجتماعی شود! جالب تر آنکه یکی از همسایگان مصرانه پیگیر بود که نکند یک وقتی این کار ارزشمند به اسم فلان مدیر ساختمان تمام شود!!!!

واقعا کجا داریم زندگی می‌کنیم؟!

راننده ای که با وقاحت تمام راه را بند می‌آورد و با کوچکترین اعتراضی عربده می‌کشد٬ همسایه‌ای که بی محابا انواع مزاحمت‌ها را ایجاد می‌کند و آنگاه در شیپور رسوایی دیگران می‌دمد٬ این‌ها ترس دارد. یک زمانی برخی از آدم‌ها حداقل تا وقتی انسان بودند که به منافعشان لطمه وارد نمی‌شد ولی اکنون آن حداقل هم نیست. البته خوشبختانه تعداد این افراد در جامعه اگر کم نباشد٬ زیاد هم نیست. ولی متاسفانه نبود قانون و ترس یا بی تفاوتی مردم باعث شده اقلیت قانون گریز بر کول مردم سوار شوند و در جامعه یکه تازی کنند. و نیز حتی اگر هم به فرض قانون اجرا شود با این حال مشکل بی فرهنگی یا بد فرهنگی فراتر از قدرت قانون است.

انتظار

انتظار هر شبم از بهر چیست ؟

من که خاموشم دگر این قصه چیست !

زندگی و انتخاب هایش

هر روز و هر لحظه ی این زندگی٬ انتخاب است. به همسایه ام لبخند بزنم و سلام کنم یا بی تفاوت از کنارش رد شوم! وقتی سوار ماشین هستم حق عابر پیاده را رعایت کنم یا نه! اگر همکارم مشکلی داشت کمکش کنم یا نه! حتی وقتی در خانه و در خلوت خودم هستم٬ فکرهای منفی کنم یا مثبت؟! آیا امروز قدم بزنم یا تلویزیون نگاه کنم یا کتاب بخوانم یا بخوابم یا کار کنم و . . . .

در هر نفسی با انتخاب روبرو هستیم. مجبور به انتخاب هستیم. حتی یک گوشه ای نشستن و دوری از همه ی انتخاب ها نیز یک انتخاب است. ممکن است گاهی در مسئله ای صدها انتخاب داشته باشیم و گاهی فقط یک یا دو راه پیش رو داشته باشیم.

و این انتخاب هایمان است که ما را می سازد و به وجود ما هویت می دهد. حال ممکن است انتخاب هایمان خودآگاه باشد یا اینکه ناخودآگاه در طول روز انتخاب های بی شماری انجام دهیم که فقط بر حسب عادت باشند.

زندگی ترکیبی از همین انتخاب های خودآگاه و ناخودآگاه روزمره است و هر کس بنا به میزان خرد و عقل٬ هوش و استعدادش٬ بر حسب آموخته ها و شرایط زندگی و تاثیرات اجتماعی و عادت های رفتاری اش با تک تک لحظه های انتخاب زندگی روبرو می شود.

واقعا قلم از بیان بسیاری از جزییات و نکات ناتوان است.

انتخاب شما در این لحظه چیست!

رهایی از طعم تلخ جدایی

همه ی ما در زندگی کسی را از دست خواهیم داد و طعم تلخ جدایی را خواهیم چشید. خواه این جدایی به خاطر فوت عزیزی باشد و خواه از دست دادن معشوقه ای و دوستی صمیمی.

چنین پیش آمدهایی گرچه غیر قابل تحمل به نظر می رسند ولی شاید بتوان از شدت تلخی آن کم کرد و ثانیه ها را بهتر سپری نمود! . . .

ادامه نوشته

کسی بیدار نیست

در شهر ما کسی بیدار نیست         دل دگر در حسرت دیدار نیست.

خفتگانند سودجویان عاشقی              درد ما را محرم اسرار نیست.

پای همت لنگ و جام ما تهی        ساغر شیرین سخن غماز نیست.

وهم خویش همچون چراغ راهشان    روشنی در محفل اغیار نیست.

کاسبان دل چه ارزان می خرند            گوهری کز معدن ابرار نیست.

.............................                   بگذرید اینجا کسی بیدار نیست.

وقتی امید نباشد هر اتفاقی می افتد

کافی است پای درد و دل مردم کوچه و بازار بنشینید. یکی از بیماری می نالد و دیگری از اوضاع اجتماعی ولی اغلب داغدار مشقت های اقتصادی هستند.تورم در شهرهای بزرگ و هزینه های کمرشکن زندگی...

ادامه نوشته

سفر به جنوب شرق آسیا

مالزی و سنگاپور

هیچ وقت نشد که سفری با برنامه دقیق و حساب شده بروم. معمولا فقط بلیط و ویزا می گرفتم و با یک کوله پشتی مختصر و مفید راه می افتادم تا خودم را به دست حوادث سفر بسپارم. ولی برای اولین بار تصمیم گرفتم با تور به سفر بروم چون پیشنهاد قیمت آن برای بلیط هواپیما به صرفه بود.

ادامه نوشته

تنها به دلخواه خود می رویم

می دانم که نوشتنم دردی را دوا نمی کند و قلب های پر از کینه را سودی نمی بخشد و حتی ممکن است آماج تیرهای زهرآلود تهمت و قضاوت قرار گیرم ولی

ادامه نوشته