سفر به جنوب شرق آسیا
پرواز نه چندان راحت هواپیمایی هما تا کوآلالامپور هفت ساعت و نیم به طول انجامید. پس از پیاده شدن از هواپیما می بایست مسیر نسبتا طولانی تا گیت پلیس را ابتدا پیاده و سپس با قطار فرودگاهی طی کرد تا بعد از ورودن خوردن به کشور مالزی بتوان چمدان ها را تحویل گرفت. از فرودگاه تا شهر فاصله زیادی است و تقریبا یک ساعتی طول می کشد. سیم کارتی که لیدر داد با یک شارژ ۱۰ رینگتی فعال شد و اینترنت نامحدود ولی بسیار کم سرعت آن برقرار گردید. هتل آکوود اگرچه فاصله کمی از مرکز شهر داشت ولی امکانات و تمیزی آن بسیار خوب بود. تمامی هتل ها ۱۰٪ قیمت اتاق را به عنوان مالیات از مسافر نقد می گیرند و برخی نیز مبلغی تا ۲۰۰ رینگت را به عنوان گارانتی از مسافر اخذ کرده و در پایان اقامت پس می دهند. از هتل تا ChinaTown را ابتدا پیاده و سپس با مترو طی کردم. بلیط مترو بسته به فاصله ایستگاه حدود ۲ رینگت می شود. در محله چینی ها پس از کمی گشت و گذار به مک دونالد رفته و ساندویچی به قیمت ۱۵ رینگت سفارش دادم. ساختمان ها و آسمان خراش های سربه فلک کشیده در این شهر بسیارند. فردای آن روز به پیشنهاد تورلیدر و با پرداخت ۵۰ دلار ابتدا راهی غار باتو شدیم. غاری زیبا که در بالای ۲۷۰ تا پله قرار داشت و مملو از میمون های بازی گوش با مجسمه ای بزرگ در ورودی آن بود و سپس به منطقه گِنتینگ رفتیم. مجموعه تفریحی و فروشگاهی با کازینو ای معروف در بالای کوهستانی سرسبز و خنک که با تله کابین و نیز جاده قابل دسترسی بود. البته بزرگترین هتل جهان نیز کنار آن کازینو بود. پس از کمی قدم زدن در آن مجتمع فروشگاهی و تفریحی سری به کازینو زدم. سالنی بسیار بزرگ بدون پنجره و مملو از آدم هایی عصبی و اغلب سیگاری که با جدیت هرچه تمام مشغول قماربازی بودند. گویا قماربازی یکی از سنت های قدیمی رایج بین چینی هاست! از آنجا به سمت معبدی واقع در همان گنتینگ رفتیم که بنایی باشکوه بود. کنار معبد و در دل کوه راه کوتاهی وجود داشت که در آن عقاید و باورهای بودایی در قالب مجسمه های جالبی به نمایش گذارده شده بود. پس از گشت و گذار در آن کوهستان سرسبز راهی دهکده فرانسوی ها شدیم. دهکده ای بسیار کوچک که به سبک خانه های فرانسوی ساخته شده بود. شب هنگام متوجه احساس ضعف و کرختی در بدنم شدم و به محض رسیدن به هتل افتادم. به مدت سه روز زیر پتو فقط می لرزیدم و از شدت تب و لرز شر شر عرق می ریختم. تا اینکه در شب چهارم کارم به بیمارستان کشید. توسط برنامه Grab ماشین گرفتم تا به نزدیک ترین بیمارستان بروم. پس از انجام انواع آزمایش مشخص شد آنفولانزا گرفتم. هزینه آن شب بیمارستان ۱۲۶۰ رینگت شد و دو سه ساعتی بستری بودم. فردای آن روز با تنی رنجور و بی حال سوار اتوبوس شده و به سنگاپور رفتم. اتوبوس بسیار راحتی بود و حتی صندلی هایش ماساژور برقی داشتند. برای همین سفر ۷-۸ ساعته تا سنگاپور چندان سخت نگذشت. هتل سورین در سنگاپور اگرچه دسترسی خوبی به مراکز خرید داشت ولی اتاق های تنگ و کوچک با سرویس دهی ضعیف اش چندان به مذاقم خوش نیامد. از آنجایی که بی حال بودم روز اول را کامل استراحت کردم و در روز دوم راهی مجموعه Marina Bay شدم که هتل بسیار معروفی دارد. هزینه مترو تقریبا 2 دلار سنگاپور شد. هتل تشکیل شده بود از سه ساختمان مرتفع که بالای آن استخر بزرگی ساخته بودند. برای رفتن به چنین استخر مرتفعی حتما می بایست یک شب در آن هتل اتاق رزرو کرد. پس از کمی گشت و گذار در اطراف به مرکز خرید رفتم و فیش بال به قیمت 6 دلار سنگاپور سفارش دادم. غذای بسیار ساده ای است که از ماهی چرخ کرده درست می شود. برای شام نیز بشقاب صدف و میگو به قیمت 14 دلار سنگاپور گرفتم. البته همین غذا در مراکز توریستی بالای 20 دلار تمام می شود برای همین بهتر است همیشه برای غذا گرفتن کمی از مراکز توریستی فاصله بگیرید. البته هزینه های در سنگاپور بسیار بیشتر از مالزی می باشد. پس از غروب آفتاب برنامه ی رقص نور بر روی فواره های آب در همان محوطه Marina Bay هر یک ساعت یک بار اجرامی شد که صحنه ای بی نظیر و بسیار زیبا خلق می کرد. بهترین نرخ تبدیل پول در آنجا متعلق به صرافی مصطفی در محله ای به همین نام است. در آنجا یک فروشگاه دی کتلون هم وجود دارد. همان برندی که به تولید لوازم ورزشی ارزان در اروپا معروف می باشد. در پرواز برگشت به ایران یکی از بدترین شب های عمرم را به سر کردم. مریض و بی حال بودم و دلم می خواست بخوابم ولی صندلی اکونومی پرواز اصلا راحت نبود. از طرفی چند خلافکار حرفه ای نیز که تازه از زندان های مالزی آزاد شده بودند در ردیف پشتی حضور داشتند و تا تهران همه را عاصی کرده بودند. بیچاره مهماندارها که دلم برایشان سوخت. با چه صبری جوابشان را می دادند. البته بعضی از صحبت هایشان هم خنده دار بود. به گفته ی خودشان، دلشان لک زده بود برای زندان های ایران بس که در زندان های مالزی اذیت شده بودند. کار یکی شان در مالزی کیف قاپی بوده و دیگری هندی های مواد فروش را کتک می زده و موادشان را به زور می گرفته! و جالب اینکه زن و بچه هم داشتند. چون می گفت زندان که میری فقط شش ماه اولش به خاطر فکر زن و بچه سخت میگذره وگرنه بعدش عادی میشه. کلا شبی بود...
وبلاگ شخصی محمدرضا نیکوکلام دانش آموخته رشته کامپیوتر