سفرنامه آمریکای جنوبی بخش دوم
به محض پیدا شدن از اتوبوس متوجه شدم تفاوت های زیادی بین اینجا با سائو وجود دارد و به اصطلاح کلاس پایینتری دارد گرچه شنیدم زیباتر است. خداراشکر یک دکه راهنمای توریست وجود داشت و مردی نسبتا مسن با احساس مسئولیت فوق العاده ای که داشت راهنمایی ام کرد. برای رسیدن به هاستل به نام vila 25 می بایست سوار اتوبوس های خط ۱۳۳ می شدم. اتوبوس وارد محله ای پر پیچ و خمی شد که میتوانم بگویم صد رحمت به محله جوادیه خودمان. بسیار شلوغ و کمی کثیف با کلی آدم جورواجور. پس از مدتی اتوبوس وارد یک تونل تقریبا صد متری شد و همینکه از تونل خارج شد وارد محله ای خلوت و سوت و کور و تمیزتر شدیم. راستش یاد فیلم فرانسوی B13 افتادم که محله خلاف ها را جدا کرده بودند! آخرین ایستگاه یک میدان بزرگ و خیلی شلوغ بود و از آنجا تا هاستل شاید ۵ دقیقه راه بود. تو مسیر متوجه شدم این شهر تعداد بیشتری مهاجر سیاه پوست و نیز دو رگه دارد و البته پوشش و رنگ رخساره مردم هم بیانگر فقیرتر بودنشان نسبت به شهر قبلی هست. هاستل خیلی قشنگ و جالبی بود. یک ساختمان ۳ طبقه که همکف آن حیاط بزرگی بود متشکل از یک استخر و یک کافه رستوران. هم اتاقی هایم دو پسر و یک دختر بودند که به نظر مودب تر از ارازل هاستل قبلی می آمدند. از تمیزی آن نگویم که حرف نداشت. از تخت گرفته تا حمام و دستشویی اگر اغراق نکنم با هتل ۴ ستاره های ایرانی برابری می کرد. چیدمان و پرده تخت، حریم شخصی خوبی فراهم می کرد. معلوم بود برای ساختن این مکان به اندازه کافی فکر و ظرافت به خرج داده شده بود و مثل هاستل قبلی باری به هر جهت نبود. قیمت آن به ازای هر شب ۱۶ دلار پرداخت کردم که نسبت به هاستل قبلی ۲ دلار گران تر شد آن هم به دلیل انتخاب اتاق ۶ تخته بود وگرنه اتاق ۱۲ تخته داشت که همان ۱۴ دلار می شد. بعد از دوش گرفتن راهی یک رستوران جنب میدان شدم و از گارسون خواستم سوپ سبزیجات به قیمت ۲۴ رئال برایم بیاورد و او هم یک سوپ آورد که هرچی بود سبزیجات خالی نبود! منم خوردم و صدایم درنیامد.
صبح روز بعد راهی محله Lapa شدم تا از راه پله های معروف اسکاداریا سلارون بازدید کنم . از میدان Largo do Machado تا آنجا ۲۰ دقیقه پیادروی در امتداد خیابان اصلی بود. از محله های قدیمی ریو هست که بیشتر به راه پله اش معروف می باشد. تعداد زیادی پله که به محله Santa Teresa می رسید. روی هر پله و هر دیوار در کل مسیر کاشی کاری های زیبایی شده بود. پس از تمام شدن پله ها دست چپ مسیر را به سمت سربالایی ادامه دادم تا اینکه به یک بنای قدیمی بر روی نقطه ای مرتفع رسیدم و از آنجا تمامشهر و نوار ساحلی پیدا بود. منظره ای بسیار زیبا و دوست داشتنی داشت.
تو راه برگشت باران تندی شروع به باریدن گرفت منم سریع پانچو از کوله پشتی کوچکی که همراه داشتم درآوردم و تنم کردم. ولی پس از چند دقیقه از تنم درآوردم تا لذت خنکای باران تو هوای شرجی را حس کنم برای همین هم تا رسیدم هاستل موش آب کشیده شدم. برای ناهار از همان رستوران کنار لابی همبرگر با آب نارگیل گرفتم که شد ۳۵ رئال. سپس راهی ساحل Ipanema شدم. از همانمیدان Lago do Machado سوار مترو شدم و در ایستگاه General Osorio پیاده شدم و از آنجا ۴ دقیقه پیادروی تا ساحل بود.
از زیبایی ساحل یک لحظه مبهوت شدم. سمت راستم ابرها بر بالای کوهی تنها و زیبا خودنمایی می کردند و روبرو از دور ۳ جزیره پیدا بود. رنگ ماسه های ساحل هم روشنایی و درخشش خاصی داشت. دیگر نمی توانستم جلوی خودم را بگیرم و باید هرجور بود میزدم به آب. در امتداد ساحل شلوغ آن قدم زدم تا اینکه فردی مطمئن برای سپردن موبایل و پول هایم پیدا کنم. یک مرد میانسال نظرم را جلب کرد به نظر آدم خوبی می رسید رفتم جلو سلام کردم و پرسیدم انگلیسی بلد هستید. متوجه شدم همسر و دخترش پیشش هستند. دخترش شروع به صحبت کرد حالا دختره دارد با من صحبت میکنه منم به پدره نگاه می کنم و جواب میدم. راستش فرهنگشان خیلی با ما فرق دارد مخصوصا لب ساحل! به هر حال وسایلم را گذاشتم و عین ندید بدیدها پریدم تو آب. فکر کنم دو سه ساعتی شنا کردم. خیلی لذت بخش بود مخصوصا وقتی موج های بزرگ می آمدند. گاهی درون موج ها شیرجه میزدم و گاهی بر روی موج می خوابیدم. چند دقیقه ای هم با آن خانواده خیلی خوب و محترم گپ زدم و سپس زیر دوش های موقت لب ساحل رفتم و با همان لباس خیس راهی هاستل شدم.
برای شب تصمیم گرفتم یک سمتی بروم برای همین طبقمعمول از رزروشن پیشنهاد خواستم. او هم گفت همین الان یک گروه از مهمان های هاستل راهی محله Lapa شدند چرا که آنجا به بارها و کلوپ های شبانه اش معروف است. منم برگشتم اتاقم و در حال جستجو برای درمان پای عرق سوز بودم که خوابم برد. فکر کنم نباید با شلوارک خیس زیاد راه میرفتم. البته معجزه پماد زینک اکساید به قیمت ۲۶ رئال به دادم رسید. بنده خدا رزروشن با عجله آمده بود دنبالم که همان گروه الان تو لابی هستند و بروم تا به آن ها معرفی ام کند. من که اهل عیاشی نیستم پس بهتره نروم برای همین بهانه آوردم و ازش تشکر کردم. این حرکتش برایم خیلی با ارزش بود. یک مشت آجیل برایش کاغذ پیچ کردم و دادم.
صبح، دختر هم اتاقیم مشغول جمع کردن وسایلش بود. چون تختش نزدیک به در بود ازش عذرخواهی کردم اگر رفت و آمدم اذیتش کرده و او هم پیشاپیش خداحافظی کرد چون راهی بود. پس از یک صبحانه مفصل راهی همان میدان Loga do Machado نزدیک هاستل شدم تا بلیط وَن ساعت ۱۲ به مجسمه معروف مسیح را بخرم. فروشنده گفت امروز هوا ابریست و چیزی پیدا نیست. ازش پرسیدم پیشنهاد می کنی الان کجا برم و او هم کوه Sugar Loaf را پیشنهاد کرد. راستی امروز متوجه یک باجه راهنمای توریست در میدان شدم که پیشنهاد می کرد از آکواریوم و موزه بازدید کنم. به هر حال با مترو راهی ایستگاه Butafogo شدم و از آنجا با اتوبوس به سمت Urca روانه شدم تا به پای کوه سوگارلُف برسم. هزینه رفت و برگشت تلکابین به کوه اول و دوم مجموعا ۸۰ رئال شد.
منظره بالای کوه رویایی بود. تازه از آن بالا بود که متوجه شدم چقدر جزیره اطراف شهر وجود دارد. جزیره های کوچک و بزرگی که در پهنه دریا پراکنده شده بودند. چندین بار از رهگذران درخواست کردم ازم عکس بیاندازند از همین رو با یک زوج جوانان از نیویورک آشنا شدم. پس از کلی ورجه وورجه کردن آن بالا راهی محل اقامت شدم. به محض رسیدن چندتا از لباسهایم را در حمام شستم و بر روی رخت آویز پهن کردم. سپس به صورت نسبتا شانسی ایستگاه Urugualana را انتخاب و بدون هیچ برنامه ای راهی شدم. از ایستگاه مقصد به سمت دریا پیاده روی کردم و به یک پارک رسیدم که گویا محل پهلو گرفتن کشتی های نیروی دریایی بود. چندتا تانک و ناو و کشتی هم برای بازدید گذاشته بودند. مسیر رو به سمت شمال ادامه دادم جایی که بن بست می شد رفتم آن دست خیابان و پیچیدم تو کوچه که تپه ی بزرگی نظرم را جلب کرد. بالای تپه کلیسایی بود که اطراف آن را ساختمان ها احاطه کرده بودند. درون کلیسا مراسمی برگزار بود منم روی صندلی ردیف آخر نشستم. عجیب بود کلیسایی به این زیبایی و جالبی را توریست ها بلد نیستند حتی رزروشن هتل همنمی شناخت. درون کلیسا پر از نقش و نگارهای عجیب و جالب بود. زیبایی کلیسا از یک طرف و آواز حزن انگیز گروه سرود هم از طرف دیگر باعث شد نیم ساعتی آنجا بمانم. همین که شروع کردم به فیلم گرفتن از مراسم، متصدی جلوی در اشاره کرد دوربین را غلاف کنم. اینکه برزیلی های همیشه نیمه برهنه را آنجا با روسری میدیدم بسیار برایم جالب بود. سپس مسیر را ادامه دادم تا به سازه ی نورانی و جالبی رسیدم که معلوم شد موزه ی علوم هست. متاسفانه کمی دیر رسیده بودم چون تا ساعت ۶ عصر بیشتر نیست. قدم زنان خط ساحلی را ادامه دادم. بر روی دیوارها کلی اشکال متنوع به چشم می خورد. کلا در برزیل اگر دیواری پیدا کردید که خط خطی نباشد یا جوانی یافتید که خالکوبی نکرده باشد یک جایزه پیش من دارید. کمی جلوتر برگشت زدم و در میدان کوچک نزدیک به موزه نشستم. چندتا پسر دختر کم سن و سال فوتبال بازی می کردند البته به شوخی و نه فوتبال جدی. یکی از پسرها دریبلی زد که تا به حال همچین تکنیکی تو فوتبال ندیده بودم. از آن طرف هم یک دختره نهایت ۱۴ ساله با پشت پا توپ را از بالای سر پسره رد کرد. هاج واج نگاهشان می کردم. انگاری ورزش تو خون این مردم است. همه جا مردم زیادی را می بینید که در حال ورزش هستند. در راه برگشت از خیابان ها و کوچه هایی رد شدم که چهره زشت فقر به خوبی در آن نمایان بود. صحنه های ناراحت کننده زیادی دیدم که بهتر است در موردشان چیزی نگویم.. در یکی از خیابان ها جلوی یک ساختمان کمی شلوغ به نظر می رسید. جلوتر که رفتم متوجه شدم موزه آفریقا است. داخل شدم به نظرم کمی عجیب و غریب به نظر می رسید. چندتا عکس گرفتم و خارج شدم. قبل از رسیدن به هاستل یک بستنی قیفی شکلاتی به قیمت ۳ رئال گرفتم و همان جای شام را پر کرد. امشب به جز من در اتاق کس دیگری نبود. آخرای شب یک خانم میانسال که به نظر یکم کلافه می آمد هم اتاقی ام شد. منم راستش موذب شده بودم و زیاد رفت و آمد نمی کردم تا مبادا یک وقت ناراحت نشود.
صبح از گوگل مپ آدرس سفارت پرو را گرفتم و راه افتادم. از میدان تا سفارت قدم زنان کمتر از ده دقیقه راه بود. سفارت در طبقه دوم ساختمانی بزرگ بود و آسانسور کلاسیک و جالبی داشت. مثل در خانه باز و بسته می شد و از چوب بود. داخل سفارت پر بود از تصاویر و صنایع دستی پرو. پس از چند دقیقه نوبتم شد و مدارکم را تحویل دادم. یک قطعه عکس + اشتغال به کار + حساب بانکی + سابقه بیمه + شناسنامه تحویل دادم. گفت رزرو پرواز و هتل همنیاز است. گفتم شاید زمینی بروم برای همین رزرو پرواز نیاوردم ولی همین الان رزرو هتل را انجام می دهم. سریع توسط اسکای اسکنر یک هتل با Rank 8.6 در شهر Cusco انتخاب و توسط Hotels.com رزرو کردم. تا یک هفته بعدش اجازه کنسل کردن بدون کسر هزینه می داد. رزرو را برایشان ایمیل کردم و فرم درخواست را تحویل دادم. راستی بهتر است قبلش یک ایمیل درخواست به آدرس زیر که منحصرا برای اقدام در ریودوژانیرو می باشد بزنید چون از من پرسید آیا ایمیل زدی یا نه؟ منم گفتم نه!
Tramites-at-consuladoperurio-dot-com-dot-br
پس از چند دقیقه برای مصاحبه پیش سرکنسول رفتم. خیلی بانمک بود. همش جلوی خودش را می گرفت که دیسیپلینش را حفظ کند و زیاد وا ندهد ولی چندان موفق نبود. پرسید چرا عراق رفتی؟ گفتم چون آدم های خوبی آنجا هستند که برای آزادی جانشان را دادند و ما هم سر مزارشان می رویم. گفت پس شیعه هستی. پرسید کدام شهر دفن هستند که گفتم پدر در نجف هست و پسر در کربلا. سپس عکس یک جوان را تو گوشی اش بهم نشان داد و گفت این پسر ایرانی کل دنیا را گشته و الان در لیما هست اسمش حسین بود ولی نمی شناختمش. بهش زنگ زد که باهاش صحبت کنم ولی جواب نداد. سپس از کوروش بزرگ و شهر شیراز سوال کرد و منم کلی تشویقش کردم که بیاید ایران و از نزدیک ببیند. گفت تا ۵ روز دیگر نتیجه را ایمیل میزنیم. تو راه برگشت یک ساندویچ به قیمت ۱۵ رئال گرفتم سپس باید از انواع سبزیجات و سس ها انتخاب می کردم تا تو ساندویچم بزند. اصلا اهل سس زدن نیستم ولی شانسی یکی را انتخاب کردم که به نظرم خوشمزه ترین سس روی زمین بود. کلا نظرم را نسبت به این چاشنی غذا تغییر داد. پس از یه چُرت کوتاه در هاستل راهی مترو شدم تا به ساحل معروف Copacabana بروم. در ایستگاه Cardeal Arcoverder پیاده شدم و از آنجا ۵ دقیقه پیاده روی به ساحل رسیدم. نسبت به ساحل ایپانِما عریض تر بود و عمده زیبایی آن در محصور بودنش میان کوه های اطراف بود که جلوه خاصی به آن داده بود. ولی متاسفانه زیاد خوش شانس نبودم و آب های کدر که آشغال زیادی با خود دارد به این سمت آمده بود. این آب ها بعضی وقتها با جریان می آیند و گویا همیشگی نیستند. البته موج های جذاب آن مردم زیادی را به درون آب کشیده بود. منم کوله پشتی ام را پیش چند دختر و پسر گذاشتم و پریدم داخل موج ها. هیچ وقت زیر شلاق موج نایستید چون از یک طرف ضرب موج زیاد هست و از طرفی برگشت موج قبلی کله پایتان می کند. یک بار غفلت کردم و چنان با لگن کوبیده شدم کف ساحل که گفتم کارم تمام است. برگشتنی یک بطری یک لیتری آب معدنی طبق روال روزانه خریدم آوردم هاستل که قیمت آن ۵ رئال است. از آنجا که بدون برنامه شُسته رُفته آمده بودم برزیل، هر شب با کمی جستجو در اینترنت، برنامه روز بعد را می چیدم. یادم می آمد از بالای کوه ساگاروف یک پل طولانی شاید چند کیلومتر دیده بودم. با کمی سِرچ معلوم شد این پل راهیست به شهر نیتِروی. البته حتما نیاز نیست که از روی این پل رفت بلکه خیلی ها با قایق می روند.
وبلاگ شخصی محمدرضا نیکوکلام دانش آموخته رشته کامپیوتر