سفرنامه آمریکای جنوبی بخش دوم
راه های زیادی برای رفتن از ریو به این جزیره هست ولی خودتان را خسته نکنید از نظر قیمت نهایت ۲۰ رئال با قیمت این کمپانی ترنسفر فرق خواهد داشت ضمن اینکه این کمپانی بسیار سریع تر از اتوبوس شما را می رساند. هزینه یک طرفه رفتن به illha Grande مبلغ ۹۵ رئال می باشد که شامل پیکاپ شما از هاستل توسط ماشین وَن و نیز قایق از Mangaratiba تا بخش Vila do Abraão در جزیره می باشد. تقریبا ۴ ساعتی راه هست تا به یکی از رویایی ترین جزیره های دنیا برسید جایی که از جاده و ماشین و موتور هیچ خبری نیست و تا چشم کار می کند کوه و جنگل سواحل زیبای آن را می بیند. قایق ها معمولا دو طبقه هستند و اگر می خواهید خوب برنزه شوید طبقه بالای آن زیراندازهایی برای دراز کشیدن زیر آفتاب گذاشته اند. به محض ورودم به جزیره دنبال پیدا کردن هاستل رفتم. در امتداد یک سربالایی هاستل با اتاق های۶ تخته به نام Refugio پیدا کردم که شبی ۶۵ رئال با صبحانه شد. سرعت اینترنتش از ریو و سائو بهتر بود. داخل کمدهایش گاوصندوق داشت که خیال آدم را راحت می کرد. فقط اینکه تخت های بالاسری نردبان خیلی بدی داشتند و حتما بخواهید تخت همکفی را بدهد. ضمنا مایع دستشویی و شامپو هم نگذاشته بودند ولی سرویس تمیز و مرتبی داشت. تا شب نشده بدو رفتم یک قایق کایاک تک نفره به قمت ساعتی ۴۰ رئال اجاره کردم و دوری اطراف ساحل زدم. شب هم در کوچه پس کوچه های پر از توریست و زیبایش قدم زدم. هم اتاقی هایم از آرژانتین و تگزاس و شانگهای بودند. مرد آرژانتینی که آشپز بود قبلا ایران آمده بود و اطلاعات کاملی داشت. شب دم ساحل باهاشون برخورد کردم. دو تا پسر آلمانی به جمعشان اضافه شده بودند. معلوم بود حسابی کله هایشان داغ است. می خواستند یکم سر به سرم بگذارند که قیافه ام را یکم جدی کردم و کلا صحبت از شوخی های الکی به سمت مسایل جدی ای چون سیاست در خاورمیانه رفت. در آخر هم گفتند یک دیسکو در جزیره هست بیا تا برویم ولی آخر کدام آدم عاقلی زیبایی و سکوت آن جزیره را با هیاهوی اَلکی پَلکی دیسکو عوض می کند! در این جزیره تمام قیمت ها تا ۲۰ درصد گرانتر از شهر است. هنگام ورودم به هاستل با یک دختر خانم آرژانتینی برخورد داشتم که کمکم کرد حرف های رزروشن را متوجه بشوم. ساکن جزیره شده بود و از راه فروش تورهای طبیعت گردی کسب درآمد می کرد. پیشنهادای مختلفی برای طبیعت گردی جزیره بهم داد ولی گول نخوردم و فردایش به پیشنهاد همان مرد آرژانتینی پیاده راهی شدم. البته خانم تگزاسی و پسر شانگهای دنبالم راه افتادند و سه تایی مسیر سمت راست جزیره را طی کردیم تا به ساحل معروف Lopes Mendes برسیم. برای طی کردن مسیر یک بطری آب کوچک کافیست زیرا اواسط راه می توانید آب بخرید. از آنجایی که کمی تند می رفتیم خانم تگزاسی عقب ماند و با گروه دیگری آمد. پس از یک سراشیبی و سرازیری یک ساعته در وسط جنگل به ساحل پالما رسیدیم سپس کمی بعد به ساحل pousadas و از آنجا راهی Lopes Mendes شدیم. کل مسیر دو ساعته از میان جنگل های بکر طی شد البته استاندار آن حول و حوش ۳ ساعت می باشد. زیبایی ساحل آدم را مبهوت می کرد. چون مستقیما رو به اقیانوس واقع بود بنابراین موج های بسیار بزرگی داشت که شیرجه زدن درونشان فوق العاده بود. قسمتی از ساحل پرچم اخطار برای عدم ورود به آب داشت ولی نگو اخطار شنا در آن نقطه خاص بود. من که از ساحل کمی دور شده بودم هنگام برگشت از همان نقطه برگشتم و دردسرتان ندهم جان کندم تا رسیدم. امواج در آنجا به گونه ای بود که هرچه تقلا می کردی به ساحل نمی رسیدی. دست آخر سعی کردم اُریب شنا کنم تا بلکه جان سالم به در برم. وقتی به ساحل رسیدم بر روی ماسه های طلایی آن پهن شدم و نیمچه استراحتی کردم. سپس به همراه پسر شانگهای تصمیم گرفتیم به ساحل قبلی یعنی پاسادوس برگردیم چون موج نداشت و می شد راحت شنا کرد.
به محض ورودم به آب حس کردم ضربه هایی به پاهایم می خورد. اولش ترسیدم ولی بعد که دقیق زیر آب را نگاه کردم متوجه شدم ماهی هایی به اندازه کف دست با رنگهای خیلی زیبا دور پاهایم جمع شده اند و با تنه به پایم می زنند. از طرفی محو زیباییشان شده بودم و از طرفی متعجب از این کارشان! به هر حال دل را به دریا زدم و تقریبا نیم کیلومتری از ساحل دور شدم. ساحل آن تقریبا نیم دایره بود که جنگل های انبوه آن را پوشانده بودند. منظره ای بس رویایی که با شروع باران حس و حالی بی نظیر داشت. دو ساعتی شنا کردم و باید برمی گشتم تا به قایق برسم وگرنه تمام مسیر را باید پیاده برمی گشتم. هزینه قایق عمومی ۱۵ رئال بود و خصوصی که سریعتر می رفت ۲۵ رئال که اصطلاحا به آن تاکسی می گفتند. پس از یک روز بسیار خاطره انگیز راهی ساحل vila do abraao شدم تا به اقامتگاه برسم. در طول مسیر دو تن از ارازل برزیلی بکوب قوطی باز می کردند می خوردند که به محض تندتر شدن باران و تکانهای شدید قایق مستی از کله هایشان پرید. وقتی رسیدم هاستل دیدم رفیق آرژانتینی یک چیزی شبیه کِرِپ درست کرده که حسابی مزه داد. راستی در ساحل یک شیرینی فشرده شده از نارگیل و موز خریدم که شد ۵ رئال و همان انرژی موج سواری و شنا را برایم فراهم کرد. الان که مطالب را می نویسم دو هم اتاقی جدید انگلیسی رسیدند که اول فکر کردم دو تا دخترند ولی بعد از اینکه صحبت کردند از صدای یکیشان متوجه شدم که مرد است. دختره پرتغالی و پسره انگلیسی هست. شانه ی پسره باندپیچی شده. ازش پرسیدم گفت کتفش در رفته. دکتر بازیم گل کرد بهش گفتم یک پماد تسکین کننده بگیرد. پس از مدتی دوستان آرژانتینی یک شام خوشمزه درست کردند و جالب اینجا بود که برای من جدا غذا درست کرده بودند چون غذای خودشان گوشت خوک داشت و می دانستند که من نمی خورم. دو نفر مهمان های جدید کمی بعدتر رسیدند. از همان اول دختر پرتغالیِ با پسر انگلیسیِ بد رفتار می کرد حتی وقت شام پسرِ ظرف ها را برداشت که با یک دست بشوید ولی دخترِ از جایش تکان نخورد و در عوض یکی دیگر از هم اتاقی ها رفت و ازش ظرف ها را گرفت. آن شب گفتگوی مفصلی داشتیم و متوجه شدم که فساد دولتی در ونزوئلا غوغا می کند. آمریکایی ها در مرز تگزاس به راحتی پناهجویان را هدف گلوله قرار می دهند. برزیلی ها به یُمنِ مدیریت پسرخاله ها در سراشیبی افتاده اند و کلی مطالب دیگر.
صبح اولین کاری که کردم با کنسولگری پرو در ریو تماس گرفتم. گفقتند به دلیل اختلاف زمانی دو ساعت دیگر تماس بگیر تا زنگ بزنند پرو و بپرسند. من هم چون جمعه بود و اگر ویزا را نمی گرفتم دیگر می رفت تا دوشنبه پس ریسک نکردم و پس از جمع و جور کردن وسایلم راهی پورت شدم تا قایقی برای برگشت پیدا کنم. غلغله بود و جمعیت بسیاری در حال ورود یا خروج از جزیره بودند. شانس آوردم و مسئول کمپانی ایزی ترنسفر را دیدم. او هم دو سوته یک جا در قایق برگشت برایم دست و پا کرد. طبقه بالای قایق دراز کشیده بودم که با شروع باران رفتم پایین. به محض رسیدن به خشکی سوار وَن شده و برگشتیم. حالا دل تو دلم نبود دیرتر از ساعت ۳ برسیم ریو و کنسولگری بسته باشد. نیمساعت مانده به ۳ رسیدیم ریو حالا کلی مسافر هست که باید دم در هتل هایشان پیاده شوند. شانس باهام یار بود و راننده من را دومین نفر پیاده کرد. بدو وارد ساختمان شدم ولی به محض رسیدن یادم افتاد هزینه ویزا به قیمت ۱۰۵ رئال را ندارم. از خانم متصدی باجه پرسیدم آیا امکان پرداخت با کارت یا دلار هست؟ که گفت نه ولی برایم پول را چنج کرد و خیالم را راحت کرد. سپس گفت چند دقیقه ای صبر کن تا سرکنسول بیاید و ویزایت را صادر کند. از آنجایی که اینترنت موبایلم تمام شده بود تو دلم گفتم کاش اینترنت داشتم پروازها را چک میکردم که نگذاشت فکرم تمام شود گفت موبایلت را بده تا به وای فای کنسولگری وصلت کنم. آخر مگر داریم به این فهمیدگی! ذوق زده گوشی را دادم و زودی سه تا لیوان آجیل برای دوتا خانم و سرکنسول آنجا پر کردم. دست آخر وقت رفتن، سرکنسول یک دستِ لاتی مثل ایرانی ها بهم داد و برایم آرزوی سفر خوبی کرد. یک هاستل جدید با نام hostel da bruna به قیمت نصف هاستل قبلی در ریو رزرو کردم که واقعا بد مسیر بود. آخرای مسیر از چندتا دختر پسر دو رگه آدرس پرسیدم که یکی از دخترها تا هاستل همراهیم کرد منم برای قدردانی یک کیک کوچک بهش دادم. هاستل پله های زیادی داشت و اصلا تر تمیز نبود ولی خوش شانس بودم که تنها مهمان در اتاق ۱۲ تخته بودم. بعد از خرید یک صابون به قیمت ۲ رئال کلی رخت شستم و پهن کردم. سپس برای غذا راهی رستوران در همان حوالی شدم. قیمت و کیفیت غذایش از رستوران های وسط شهر بهتر بود. با ۲۴ رئال خوراک گوشت گاو با سالاد و سودا و کلی مخلفات گرفتم. روبرویم تلویزیون داشت صحنه زورگیری یک مرد از خانمی را نشان می داد. در همین حین ناگهان پیرمردی سیاه پوست به دختر و پسرهایی که میز روبرویی نشسته بودند حمله کرد با کف دست قایم می زد تو بازوی دخترها. سریع مشت هایم گره شد و ناخوداگاه آماده مقابله شده بودم که گارسون به کمک یکی از پسرها پیرمرد را بدون آنکه بزنند از آنجا دور کردند. البته همچین پیر هم نبود. یاد روز قبل سفرم به آمریکای جنوبی افتادم که با یک موتور سوار مردم آزار بزن بزن مفصلی کرده بودم. در راه برگشت به هاستل ماشین هایی دیدم که صندوق را بالا زده و صدای ضبط را زیاد کرده بودند و تو حال خودشان خوش بودند. برای گرفتن پرواز سایت های skyscanner و cheapflights را زیر و رو کردم دست آخر هم دیدم بهتر است فردا از یک آژانس در مورد پکیج پرواز air pass که توسط ایرلاین های آمریکای جنوبی ارایه می شود سوال کنم. کلی مطلب هم از سایت های wikitravel و tripadvisor و lonelyplan راجع به پرو و بلیوی و اکوادور خواندم.
صبح تصمیم گرفتم قبل از هرکاری به یک هاستل بهتر بروم. اول می خواستم به همان هاستل اولی برگردم ولی چون کمی راهش دور بود و من هم با پاهای تاول زده حوصله کوله کشی نداشتم برای همین یک هاستل به قیمت ۱۵ دلار یک خیابان آن طرف تر رزرو کردم. نام هاستل vertical بود. هاستلی به مراتب مجهزتر از هاستل های قبلی ولی سرویس دهی اش به پای هاستل Vila 25 نمی رسید و تخت هایش هم مثل هاستل ویلا ۲۵ آنطور privacy نداشتند. البته در این هاستل هم کس دیگری جز من در اتاق نبود و راحت بودم. ساعت ۱۰ رسیدم ولی check-in هاستل ساعت ۲ ظهر بود. گفت نصف قیمت یک روز شارژم می کند ولی گفتمنیازی به اقامت تا ساعت ۲ ندارم و فقط کوله ام را یک جای امن بگذارید. سپس راهی ایستگاه های باتافوگا و ماشادو شدم تا از آژانس ها قیمت بلیط بگیرم. دست آخر هم دیدم اگر خودم آنلاین بگیرم خیلی به صرفه تر است و این پکیج airpass هم دنگ و فنگ های خاص خودش را دارد. از طریق برنامه cheapflights پروازهایم یکجا رزرو کردم. خوبی این برنامه این است که می توان مقاصد پروازی متنوع را یکجا جستجو و رزرو کرد. پروازی که گرفتم بدین ترتیب بود:
Rio > lima > Cusco و Cusco > lima > Sao Paulo
در لیما فقط توقف داشتم ولی پرواز برگشت را طوری گرفتم که در لیما ۱۲ ساعت توقف دارد و می توانم این شهر را هم در طول روز خوب بگردم. وقتی خیالم از پرواز راحت شد رفتم میدان لوگا دو ماشادو و بلیط رفت و برگشت وَن به مجمسه مسیح را به قیمت ۷۵ رئال گرفتم. مجسمه در ارتفاع بالایی واقع شده بود و اکثرا دورش را مِه گرفته است. چندان چیز خاصی نبود یا شاید به چشم من جالب نیامد. ازدحام آدم هایی که می خواستند با مجسمه عکس تکی بگیرند بسیار زیاد بود. زیاد آنجا نماندم و برگشتم. اطراف میدان ماشادو در یک پاساژ از مغازه ای ساندویچ به شکل کلوچه گرفتم. در همین حین یک پسر کم سن و سال از این پسر بچه ها که نحیف و بی زبانهستند اسکناس ۱۰ رئالی اش روی زمین افتاد. تا صدایش کنم و برگردد دیدم یک مرد میانسال زود پول را برداشت و گذاشت جیبش! پسرِ بامردِ شروع به صحبت کرد ولی مردِ پول را نمی داد. با دست اشاره کردم که من دیدم پول را برداشتی. او هم در آخر مجبور شد پول را به پسرک برگرداند. راهی هاستل شدم و شب متوجه شدم هزینه اقامت را که نقدا پرداخت کرده بودم از کارت اعتباری ام هم توسط hotelsdotcom کسر شده. به رزروشن گفتم و او هم سریع پولی که نقدا گرفته بود را به کارتم برگرداند. به این صورت که کارتم را درون دستگاه پُوز گذاشت و وجه را بدان انتقال داد. صبحانه فردا در هاستل چنگی به دل نزد. قبل از ظهر راهی تپه ای با نام pasmado viewpoint در همان حوالی شدم. کمتر از ۲۰ دقیقه به بالای آن رسیدم و پس از کمی توقف برگشتم. بَدَک نبود. نیم چرخی هم اطراف دریاچه مجاور تپه زدم و دست آخر مسیر برگشت را پیش گرفتم. اواسط راه قبل از یک تونل ماشین رو خیابانی با سراشیبی تند نظرم را جلب کرد. پیچیدم تو خیابان و رفتم بالا. جلوترم یک دختر دو رگه بود که پس از مدتی پیچید دست چپ و از پله هایی جالب به رنگ آبی مسیرش را ادامه داد. ولی من اشتباه کردم و نپیچیدم و درست بعد از تقاطع پله ها دیدم یک پسر جوان با اسلحه روی صندلی نشسته و زُل زده به من! تا به خودم بجنبم دیدم رسید بهم و اسلحه را نزدیک پیشانی ام گرفت و مدام حرف می زند. اولش ترسیدم ولی سعی کردم خونسردی ام را حفظ کنم. واقعا حس بدیست وقتی اسحله روی سر آدم نشانه گرفته می شود. وقتی دید متوجه حرفهایشنمی شوم اشاره کرد به جیب هایم. قُلنبگی موبایم از روی شلوار کاملا معلوم بود. موبایل را درآوردم و بهش دادم. همین حین یکی از همکارهایم پیام داد. او هم سعی کرد بازش کند که نتوانست و با اشاره ازم خواست رمز را وارد کنم ولی من به جای رمز با اثر انگشت باز کردم. دوبار اسم پلیس را تکرار کردم و همین باعث شد عصبانیتش بیشتر شود و دوباره اسلحه را بالا آورد. منم خودم را زدم به آن راه و اشاره کردم که منظورم این است که آیا تو پلیس هستی؟ نمی دانم چقدر از حرفهایم را متوجه شد ولی باز اصرار داشت که رمز را وارد کنم و البته اسلحه اش را پایین آورده بود. یک لحظه خواستم باهاش درگیر شوم ولی دیدم گیریم که حتی موفق هم شدم آن وقت از این محله داغون چه جوری جان سالم به در برم. ریسک بالایی داشت برای همین گفتم جهنم پول و موبایل، بهتر از این است که تو همچین کوچه ای توسط این احمق یا دوستاش کشته شوم. تمام این افکار سریع از ذهنم رد شد و همین که خواستم پین کد را وارد کنم دیدم از همان راه پله ها یک سیاه پوست هیکلی با بچه ی ریزه میزه اش پیچید تو کوچه. پسرِ همین که آن ها را دید اسلحه اش را قایم کرد و منم از فرصت استفاده کردم گوشی را از دست پسرِ گرفتم و بغل سیاه پوستِ و بچه اش راه افتادم. تا نزدیک خیابان اصلی دنبالم آمد ولی وارد خیابان نشد و منم جیم شدم. بعد از نیم ساعت به باجه tourist information تو همان میدان لوگا دو ماشادو رسیدم و موضوع را گفتم. معلوم شد پلیس مخصوص توریست ها دارند که زبان انگلیسی بلد هستند. شماره پلیس توریست ۲۳۳۲۲۹۲۴ را بهم داد ولی از آنجایی که شب پروازم به پِرو بود ترجیح دادم وقتم را در اداره پلیس تلف نکنم و مطمئنا طرف هم همان جا نایستاده که بیایند و دستگیرش کنند. موضوع را به رزروشن هاستل هم گفتم و بنده خدا جای آقا دزده کلی ازم عذرخواهی کرد.
دم دمای غروب پسر شانگهای بهم پیغام داد که از جزیره برگشته و نزدیک ساحل copacabana یک هاستل خیلی ارزان گرفته به نام budget hostel و ازم خواست برم پیشش. از دم ساحل قدم زنان به سمت هاستل می رفتم. آدم های شیک و پیک از هتل های بسیار گران قیمت در امتداد کوپاکابانا می آمدند بیرون و اولین صحنه ای که با آن روبرو می شدند خیلِ عظیم کارتن خواب ها بود ولی انگار عادی شده بود. به هر حال رسیدم هاستل و به جمع پسر شانگهای و دوستاش از شیلی ملحق شدم. از خفت گیری آن روز برایشان با آب و تاب تعریف کردم. کمی بعد برگشتم هتل و بعد از یک نیم چُرت آماده رفتن به فرودگاه شدم. رزروشن با تاکسی تلفنی تماس گرفت و گفت ۸۰ رئال باید پرداخت کنم. به رزروشن گفتم زیاد می گیرند راه دیگری نیست؟ اول گفت نه. برای همین بدو رفتم بیرون تا از این تاکسی زردها پیدا کنم چون می دونستم کمی ارزان تر از تاکسی تلفنی ها هستند. رزروشن هم وقتی تلاش من را دید راه دیگری پیش پیام گذاشت و معلوم شد مثل ما اسنپ دارند. بالاخره تا فرودگاه بین المللی GIG را با ۳۵ رئال رفتم.
در فرودگاه از کیوسک خیلی سریع و راحت بلیطم را گرفتم. فقط کافی بود پاسپورت را در چند مرحله جلوی دستگاه بگیری تا بلیط را صادر کند. کوله پشتی ام را نیز درون پرواز بردم و اصلا در مورد وسایل داخلش سخت گیری نکردند. ایرلاین Aviance بود و با مطالبی که در اینترنت خوانده بودم به نظر از ایرلاین های LAN و ATM بهتر بود. خانم پیر ردیف بغل دستی کل پرواز را مشغول بافتن کوبلن بود البته اگر اسمش را درست گفته باشم.
وبلاگ شخصی محمدرضا نیکوکلام دانش آموخته رشته کامپیوتر