یادگاری
امسال نیز برای کاشتن ۱۰۰ اصله نهال٬ آستین ها را بالا زدم ولی با مشکلات بیشتری نسبت به پارسال روبرو بودم.
افزایش قیمت نهال و کود٬ آسیب تاندون پا و در رفتگی شانه٬ کارشکنی و بد اندیشی ها٬ مشغله های کاری و مسایلی دیگر٬ سد راه شده بودند ولی به هر زحمتی که بود چند تا نهال اقاقیا تهیه و در بوستانی نسبتا متروک کاشتم. برای کاشت آن از پسرک باغبانی کمک گرفتم که نامش سعدی بود! همین که کار شروع شد٬ انگار تمام مشکلات رنگ باختند و فرار کردند. پسرک بیل میزد و من کلنگ. پس از پایان کار کمی گپ و گفتگو کردیم و آنجا بود که متوجه شدم پسرک افغان پدر و مادرش را از دست داده و یکه و تنها در این شهر بزرگ روزگار میگذراند....
حال منتظرم ببینم آیا این صدای بیل و کلنگ خواب خفتگان را آشفته خواهد ساخت و همسایگان آن بوستان برای کاشت درختان بیشتر دست به کار خواهند شد یا اینکه زمین و زمان را به هم می بافند تا بهانه ای موجه پیدا کنند.
----
پی نوشت: کمتر از یک ماه بعد از این ماجرا به کمک یک انسان نیک اندیش و شاگردانش تعداد یک هزار و دویست اصله نهال داغداغان و نهال ارغوان در کوههای اطراف تهران کاشته شد.
وبلاگ شخصی محمدرضا نیکوکلام دانش آموخته رشته کامپیوتر