تنها به دلخواه خود می رویم
می نویسم آن هم از سر درد و رنجی جانکاه برای این روزهای ایران زمین.
حدود پنج سال پیش مقاله ای با عنوان شکاف عقیدتی برای سایت عصرایران فرستادم و در آن از تقابل مردم ابراز نگرانی کردم و اکنون دردمندانه شاهد آن هستم.
به گفته ی نویسنده ای؛ اعتراض حق نیست بلکه یک وظیفه است. ولی در حوادث اخیر این اعتراض در بدوی ترین شکل ممکن صورت پذیرفت. چرا؟
هر روز صبح که به سمت محل کار می روم باید مراقب موتور سوارانی باشم که در پیاده رو بدون ترس از قانون حکمفرمایی می کنند. از خط عابر با هراس از ماشین سواران حق به جانب با بوق های گوش خراشان رد می شوم. در محیط کار همکارانی دارم که برای خودنمایی و یا کمتر کار کردن به انواع رذایل اخلاقی تمسک می جویند.
آنگاه اگر کسی به حقتان تجاوز کرد و خدایی نکرده با او درگیر شدید بهتر است پیگیر شکایت و دادگاه نشوید تا هم اعصابتان بیشتر خورد نشود و هم وقتتان در راهروهای دادگاه تلف نشود.
در این کشور بسیارند کسانی که فقط مسلک خود را قبول دارند و باقی را دشمن می پندارند. فرقی هم نمی کند از چه منش یا تفکری برخوردار باشند. نقطه مشترک همه شان هم در حق به جانب بودن محض شان است.
جمله ی معروفیست که می گوید یک قانون بد یا ناقص بهتر از بی قانونیست. حال در نظر بگیرید در چنین جامعه ای وقتی حاکمیت قانون از بین رود چه اتفاقاتی ممکن است بیافتد!
نمود آن در وقایع تاسف بار امسال مشهود بود. وقتی بانک ها را آتش زدند، فروشگاه های خصوصی و دولتی را غارت کردند، وحتی به ماشین های آمبولانس و آتشنشانی رحم نکردند، انسانیت و مدنیت را ذبح کردند. و جالب تر آنکه با هرکس به سخن نشستم می گفت کار خودشان است! عجب توجیه ساده ای.! و از آن سو نیز همه مردم را با یک چوب زدند و همه را آشوبگر خواندند بی آنکه کسی صدای معترضان آبرومند را بشنود.
واقعیت را بگویم؛ می ترسم از همکاران و دوستانی که تنها به دلخواه خودشان فکر می کنند و می بینند و عمل می کنند. می ترسم از آنهایی که جلوی رئیسشان دست به سینه اند و به ناگاه ماسک آزادی خواهی و عدالت طلبی به چهره می زنند. موتورسواران و ماشین سوارانی که صبح تا شام ترس در دل همنوعشان می اندازند و به ناگاه در جمعیت ها یکه تازی می کنند. ترسی که از سر زبونی نیست.
درست است که تمامی ارکان آموزشی و فرهنگی و اقتصادی مملکت در بروز چنین رفتارها و یا وقایعی مقصر اصلی هستند ولی هیچ دلیلی نمی تواند بار مسئولیت از شانه تک تک مردم را ساقط کند و بهانه ای برای دد منشی باشد.
و هیچ دردی بالاتر از تنهایی و نتوانستن و نظاره گر بودن در چنین جامعه ای نیست جایی که هر گروه تو را دشمن خود می انگارند و هر یک حق را منحصر به خود می پندارند.
وبلاگ شخصی محمدرضا نیکوکلام دانش آموخته رشته کامپیوتر