خبری تصویری در سایت عصر ایران دیدم با این مضمون که در قلب پایتخت بیماری زخم زرد در حال شیوع است زیرا برخی مردم محله نه در خانه هایشان حمام دارند و نه پولی برای رفتن به حمام های عمومی.
در پارک های آن اطراف به خصوص پارک شوش جمعیت کثیری از زنان و مردان معتاد در حال کشیدن مواد هستند. قبلا هم از این قبیل صحنه ها را در کوچه پس کوچه های خیام پشت بازار بزرگ دیده بودم.
در بازار پر زرق و برق بلور فروشان سراغ محله کوه گچی را گرفتم ولی هیچکس بلد نبود. به کوچه های پشتی بازار بلور فروشان رفتم و پس از طی مسافتی به حمام عمومی همافران واقع در کوچه دلگشایی نزدیک مسجد نور رسیدم. پس از گفت و گو با صاحب حمام متوجه شدم بیشتر مشتریانش معتادها می باشند.
پس از عبور از میان خیل عظیم زن ها و مردان معتاد، در انتهای خیابان انبار گندم دختر جوانی را دیدم که روی زمین نشسته بود و با حالتی میان بغض و گریه و به صورت بریده بریده می گفت: همه اذیتم می کنن، همه منو اذیت میکنن، و این جمله را مرتب با همان حالت بغض و گریه تکرار می کرد. پسر جوانی با ماشین آنجا بود و می خواست به دختر کمک کند. نگاهی به آن پسر انداختم، تمام دست و صورتش جای چاقو بود به قدری که جای سالم روی پوستش نمیدی! و با یک حالت تصنعی خاصی افسوس خود را نشان می داد. قدری تامل کردم ولی نتوانستم معتاد بودن یا نبودن دخترک را تشخیص بدهم برای همین به راهم ادامه دادم، البته خیلی زود پشیمان شدم ولی دیگر کار از کار گذشته بود.
بالاخره محله کوه گچی یا همان خیابان جهانیان را به کمک یک جوان موتور سوار جنب میدان شوش پیدا کردم. اواسط خیابان کوچه هایی تنگ و گاها مملو از زباله با خانه هایی فرسوده از آن منشعب می شدند. در خیابان ابوفاضلی به گرمابه شهپر ،اگر اسم آن را درست گفته باشم، رسیدم. با صاحب آن کمی گفت و گو کردم و متوجه شدم مردی نیکوکار کارت های مخصوصی چاپ کرده و به دست فقرا می دهد تا با ارایه آن کارت بتوانند مجانی استحمام کنند و در آخر هر ماه تعداد کارت ها را شمرده و هزینه آن را به صاحب گرمابه "که خود مردی شریف است" می دهد.
در این محله های فقیر نشین اعتیاد بیداد می کند و جالب آن است که تعداد زیادی بچه ی قد و نیم قد می توان دید، گویی فقر آگاهی از فقر مادی پیشی گرفته است.
دم دمای غروب به سمت مرکز شهر برگشتم و همچنان صحنه ی گریه دخترک، زنان و مردان معتاد و بچه های خردسال چرک آلود جلوی چشمانم بود.