بخش سوم: پِرو

پس از یک معطلی کوتاه و کمی سوال برانگیز در بخش کنترل ویزا در لیما وارد سالن پروازهای داخلی برای رسیدن به پرواز دومم به مقصد Cusco شدم. گُله به گُله باجه ی Tourist Information بود و برخلاف برزیل همه انگلیسی بلد بودند. اول از همه سراغ دکه exchange رفتم تا پولم را تبدیل کنم ولی دیدم به شدت گرانفروشی می کنند برای همین ترجیح دادم فعلا دست نگه دارم و فقط ۲۰ یورو تبدیل کردم. کلا در فرودگاه ها هیچ وقت نباید پول چِنج کرد چون همیشه پول شما را با rate پایینتری نسبت به بازار حساب می کنند. سپس از استارباکس یک نان کراسان با قهوه گرفتم که هرچی صبر کردم قهوه اش سرد نشد و منم باید از گِیت رد می شدم برای همین به یکی از کارکنان آنجا که زمین را تمیز می کرد پیشنهاد کردم قهوه را به جای من بنوشد و نمی دانم چه جوری متوجه حرفم شد و اشاره کرد بگذارمش روی چرخی که همراهش بود و با علامت سر تشکر کرد. پرواز دوم یک چینی بغل دستم بود که راستش بعضی از رفتارهایش چندش آور بود ولی بگذریم. به محض ورود به فرودگاه cusco یکم نگران تغییر ارتفاع شدم چون از ریودوژانیرو هم سطح دریا یک دفعه وارد یک شهر مرتفع بر روی کوه به ارتفاع ۳۴۰۰ متر شده بودم. شانس آوردم تَرَک نخوردم. تو فرودگاه کمی دور و اطرافم را نگاه کردم تا بلکه کسی پیدا شود و هزینه تاکسی تا شهر را تقسیم کنیم. به یک‌پسر جوان این‌پیشنهاد را دادم و او هم با یک لهجه غلیظ انگلیسی استقبال کرد. با دو راننده تاکسی صحبت کردیم و از ۶۰ سول تا ۴۰ سول پیشنهاد می دادند ولی دست آخر با نفری ۱۵ سول به سمت شهر آمدیم و هرکدام را به هاستل خودش رساند. البته اسپانیایی بلد بودن تُونی هم خیلی کمک کرد. یک پسرِ دو رگه ی انگلیسی بود که فرانسه و اسپانیایی را هم بلد بود. تو مسیر قرار گذاشتیم فردا صبح باهم برویم سمت ماچوپیچو. گرچه پسر شانگهای هاستل pachamama را با قیمت شبی ۵ دلار پیشنهاد کرده بود ولی من هاستل دیگری به نام Grasshopper گرفتم که مفت نمی ارزید و مجبور شدم با اکراه شب را آنجا سپری کنم. قبل از خواب سری به شهر زدم و البته برای هماهنگی به هاستل تُونی رفتم. از زیبایی شهر، غذاهایش، تنوع بسیار بازارها و مغازه هایش هرچی بگویم کم گفته ام. حسابی ذوق زده بودم. برای عصرانه یک خوراک برنجی بسیار متنوع به قیمت ۱۵ سول و برای شام یک سوپ پر از مخلفات هیجان انگیز به قیمت ۱۶ سول در یک رستوران خوردم. با گارسون رستوران که برزیلی بود گپی زدم و معلوم شد با همسرش از پِرو یک سالی بود که به cusco آمده بودند و قصد داشت پول جمع کند تا خودش یک رستوران آنجا دایر کند. سپس به هاستل تونی رفتم و در مورد چگونگی رفتن و گرفتن بلیط ویزیت ماچوپیچو صحبت کردیم. مرد میانسال و متشخصی که نزدیکمان نشسته بود وارد صحبت شد و راهنمایی های خوبی کرد. اهل کالیفرنیا بود ولی اصالتا افغانی بود. بهش گفتم بلدی فارسی دَری صحبت کنی و او هم کانال را تغییر داد و شروع به صحبت کرد. راستش نمی دانم چرا از لهجه شیرینی که داشت خنده ام گرفته بود ولی سعی کردم خودم را جمع و جور کنم. اَلِکس مدیر هاستل هم راهنمایی های خوبی کرد و یک نقشه کاربردی برایمان آورد. برای رسیدن به دهکده پای کوه ماچوپیچو به نام aguas calientes  دو راه وجود داشت یکی اتوبوس و دیگری قطار. هزینه قطار بالای ۱۰۰ دلار بود ولی هزینه اتوبوس یک دهم آن بود. البته قطار مزیتی که داشت تا خود دهکده می رفت ولی اتوبوس ها قبل از دهکده پیاده می کردند و مسیری ۱۰ کیلومتری را می بایست پیاده یا با قطار دیگری به قیمت ۱۰۸ سول طی می شد. دست آخر برای صبح روز بعد بلیط اتوبوس به قیمت نفری ۳۰ سول گرفتیم البته اگر تونی دست دست نمی کرد می توانستیم ۲۵ هم سول بگیریم. شب هرکاری کردم خوابم عمیق نمی شد احتمالا برای تغییر سریع ارتفاع بود. صبح اتوبوس از دم هاستل سوارم کرد و پس از جمع کردن بقیه راه افتادیم. تو اتوبوس پسر فرانسوی به نام دیوید به جمعمان اضافه شد. بعضی وقت ها چنان از دیدن مناظر ذوق زده می شد و می خندید که بقیه را هم به خنده می انداخت. کلا خیلی شوخ و خوش خنده بود و کل مسیر با تونی در مورد زبان های مختلف صحبت کردند. مسیری بسیار قشنگ داشت که تا ارتفاع حدود ۳۰۰۰ متری بالا میرفت و سپس سرازیر می شد و پر از پیچ و خم بود. کمی شبیه مسیر اسلم به خلخال خودمان بود. در طول مسیر ۳ بار توقف داشتیم و در آخرین شهر به نام santa teresa ناهار را خوردیم. بالاخره پس از ۶ ساعت و نیم به انتهای جاده رسیدیم و از آنجا راهی دهکده شدیم. مسیر تا دهکده از کنار ریل راه آهن می گذشت. حواستان باشد نزدیک دهکده علامتی وجود دارد که می گوید وارد تونل قطار نشوید و از مسیر کنار گذر بروید. من و تونی مسیر را در کمتر از دو ساعت طی کردیم و دم دمای غروب وارد دهکده کوچک و زیبای augast calientes شدیم. دهکده ای رویایی و خیال انگیز بود. در هاستل eco backpacker به قیمت شبی ۱۴ دلار ساکن شدیم که بسیار تمیز و راحت بود. زمان صبحانه در اقامتگاه های این دهکده معمولا از ۴ صبح تا ۸ صبح هست. راستی بلیط ورودی ماچوپیچو را اگر از cusco تهیه نکردید می توانید از همین دهکده بخرید. از آنجایی که باجه فروش بلیط تا ۸ شب بیشتر نبود سریع رفتیم و پس از ارایه پاسپورت گرانترین بلیط عمرم را به قیمت ۲۰۰ سول خریدم. اگر نمی خواهید به یکی از قله های ماچوپیچو یا وایناپیچو صعود کنید می توانید تنها بلیط ویزیت ماچوپیچو را بگیرید که قیمت آن ۱۵۷ سول می باشد. زمان بازدید درج شده بر روی بلیط ها یا از صبح تا ظهر هستن یا از ظهر تا عصر ولی شما همان صبح را بگیرید و مطمئن باشید تا عصر هم می توانید بمانید منتها بهتر است تا قبل از ۱۰ صبح ورودتان باشد. هزینه اتوبوس از دهکده تا ماچوپیچو ۱۲ دلار هست. صبح زود حدود ساعت ۴:۳۰ صبح بیدار شدیم و کمی خوراکی شامل چندتا نان محلی + عسل + پنیر + موز و اسنیکرز و آب درون کوله ی کوچکی گذاشتم که آن بالا خیلی به کارمان آمد و راه افتادیم. تو مسیر به یک گروه سه نفره روسی برخورد کردیم که خیلی با روحیه بودند و با ذوق مسیر را به کندی طی می کردند. کمتر از دو ساعت به ماچوپیچو رسیدیم و پس از یک گشت کوتاه راهی قله ماچوپیچو شدیم. روزانه بیشتر از ۴۰۰ نفر اجازه کوهپیمایی داده نمی شود و زمان رفت و برگشت به قله را در دفتری ثبت می کنند. ولی به حرفشان که برایتان زمان بالا رفتن و برگشتن را تعیین می کنند خیلی توجه نکنید. راستی کل مسیر از دهکده تا ماچو و از ماچو تا قله پله های سنگی هست که واقعا نفس گیر و قاتل زانو هستند. مسیر تا قله را از میان جنگل و ابر کمتر از یک ساعت طی کردیم و بر بالای قله، یکی از زیباترین مناظر زندگی ام را مشاهده کردم. بیش از یک ساعت روی قله ماندیم بلکه ابرها کنار بروند و عکس های بهتری بگیریم ولی نرفتند که نرفتند. آنجا با چند نفر از کانزاس و روسیه و کانادا و هند کمی گَپ زدم. پس از پایین آمدن وارد کوچه های ماچوپیچو شدیم و کلی مطلب از راهنماها در مورد اینکاها شنیدیم ولی دست آخر متوجه شدم بیشتر بر پایه حدس و گمان حرف می زنند. مثلا اینکه اینکاها خط و نوسته نداشتند چیزی شبیه جوک هست چون ممکن نیست چنین شهری بالای کوه بدون طراحی و حضور مهندسین زبده ساخته شده باشد. یکی از راهنماها می گفت اینکاها قله های کوه را می پرستیدند برای همین چنین جایی را برای سکونت انتخاب کردند. منم یاد قلعه رودخان خودمان افتادم و سوال کردم آیا رو کوه های مشرف به ماچو بنا یا غاری وجود دارد؟ گفت بله خیلی زیاد. گفتم بعید نیست برای دور ماندن از دست دشمنانشان اینجا را انتخاب کرده باشند. گفت دشمنانشان جنگلی ها بودند و این مطلب می تواند درست باشد. البته تئوری های زیادی بود و از اعتقادادتشان به ۳ جهان می گفتند و کلی مطلب دیگر ولی اینکه چرا از اینجا رفتند یا نابود شدند برخی آن را به گردن مهاجمان اسپانیایی می انداختند. پس از گشتن ماچو به سمت ورودی مسیر قله وایناپیچو رفتم و با اینکه رمقی نداشتم ولی از متصدی پرسیدم آیا می توانم صعود کنم یا نه. او هم گفت باید دوباره بلیط دیگری به قیمت ۲۰۰ سول تهیه کنی! زیرا با این بلیط تنها یکی از قله ها را می توانی پیمایش کنی و نه هر دو تا قله. کلا همه چیز در دهکده و ماچو به طرز مسخره ای گران بود. البته اگر انرژی زیادی دارید و هر دوتا قله را می خواهید بروید، با کمی صحبت با متصدی ورودی مسیر منتهی به قله می توانید بدون هزینه اضافی بروید فقط خودتان را در رفتن مصّر نشان دهید. برگشتنه برای اینکه با اتوبوس برگردیم یا نه با تونی مشورت کردم. اینکه ما با کمتر از ۱۰ دلار مسیر ۶ ساعت و نیم را تا دهکده آمدیم و حالا برای یک مسیر بیست دقیقه ای با اتوبوس باید ۱۲ دلار بدهیم ناعادلانه بود برای همین پیاده به سمت دهکده برگشتیم. راستی از آنجایی که سریع کوه پیمایی می کردیم بنابراین زمان هایی را که برای پیاده روی ها گفتم، به صورت نرمال یک و نیم تا دوبرابر کنید. پس‌از رسیدن به هاستل و دوش گرفتن به رستورانی که در بالای دهکده به نام Canton پیدا کرده بودم رفتیم. هرچی سراشیبی دهکده را بالاتر روید شانس بیشتری برای پیدا کردن غذای خوب و به قیمت خواهید داشت. تونی از قیمت و کیفیت غذا متعجب شده بود. یک دیس بزرگ برنج با گوشت و مرغ و کلی مخلفات به همراه سوپ مرغ و کلم و نودل شد ۱۲ سول و این قیمت در آن دهکده ی گران عالی بود. البته صاحب رستوران هم مرد خیلی خوبی بود. وسطای غذا خوردن یک سگ با مزه آمد داخل و بست نشست روبرویمان و در غذا خوردن شریکمان شد. کلا کوچه ها پر از سگ های بامزه با نژادهای مختلف بود. از سوپرمارکت روبروی رستوران خواستم یک سیم کارت به قیمت ۸ سول بگیرم که متاسفانه سیم کارت فعال نبود و پس دادم. به محض رسیدن به هاستل جفتمان از خستگی بی هوش شدیم. حالا باز من دو ساعتی وسطاش بیدار شدم ولی ماشالا تونی از عصر تا صبح فردا یکسره خوابید. صبح مسیر ۱۰ کیلومتری را برگشتیم. توی مسیر پر بود از پروانه های رنگارنگ. به ماشین ها که رسیدیم شروع کردیم به چانه زدن سر قیمت ولی دندان گردی می کردند بنابراین سوار یک ون به قیمت نفری ۵ سول شدیم تا ما را به Santa teresa اولین آبادی مسیر برگشت برساند. آنجا به رستوران Cafe Candala در خیابان کنار میدان اصلی رفتیم که با فقط ۷ سول یک سوپ خوشمزه با بشقاب برنج و گوشت گرفتیم و از اینترنت رایگانش استفاده کردیم. برای برگشت به cusco قرار شد ابتدا به دهکده ollantaytambo که در مسیر برگشت بود برویم و یک شب آنجا بمانیم. یک راننده ون دندان گرد دیگر به پستمان خورد و هرکاری کردیم از نفری ۲۵ سول کمتر نگرفت. بالاخره سوار شدیم و مسیر پر پیچ و خم ولی زیبا را دوباره طی کردیم. تو ماشین یک پسر محلی جوان حالش بهم خورد. حق هم داشت بس که پیچ واپیچ بود. اینجور وقت ها قبل از سفر حتما سیب زمینی پخته بخورید تا معده را خوب نگه دارد و ریسک حالت تهوع کم شود. تازه شب شده بود که رسیدیم به دهکده اُلانتای تامبو. هاستلی گرفتیم به نام apu qhawarina که صاحب دغل بازی داشت. به قیمت ۹ دلار همراه با صبحانه ولی به محض امضای دفتر ورود گفت هزینه صبحانه جداگانه ۵ سول می شود که گفتم لازم نکرده می رویم بیرون می خوریم. بعد از گذاشتن وسایل چرخی در دهکده زدیم تا رستوران مناسبی پیدا کنیم. کوچه هایی سنگ فرش شده با دیوارهای سنگی و طولانی داشت که زیبایی خاصی داشتند. میدان اصلی هم شبیه فیلم های وسترن بود. قیمت غذا در رستوران هایش خیلی بالا بود. بالاخره یک اسپاگتی به قیمت کزایی ۲۰ سول گرفتم و تونی هم یک پیتزا به قیمت ۱۶ سول خرید. ساعت ۸ صبح رفتیم در یک کافه و از آنجایی که اکثر رستوران ها همراه با غذا اینترنت ارایه می کنند مشغول بررسی پیام‌های واتساپ شدم. بالاخره پس از ماه ها خبر ناراحت کننده ای که منتظرش بودم بهم رسید و منم دمق و پَکَر پس از صرف صبحانه راهی sacred valley شدم که بر روی تپه ای چسبیده به دهکده بود. پس از گرفتن بلیط ورودی به قیمت ۶۰ سول از تونی جدا شدم و خودم را به بالاترین نقطه تپه رساندم که منظره بسیار قشنگی داشت و باد خنک و لذت بخشی می وزید. پس از پایین آمدن راهی هاستل شدم تا کوله ام را بردارم و راهی cusco شوم. تونی می خواست دهکده های اطراف را هم ببیند برای همین ازش خداحافظی کردم و قرار شد فردا ببینمش. در میدان اصلی دهکده اتوبوس به قیمت ۱۰ سول سوار شدم و پس از یک ساعت و نیم به شهر رسیدم و راهی هاستل pachamama به قیمت خنده دار ۵ دلار همراه با صبحانه شدم. نسبت به قیمتش عالی بود. یک اتاق چهار تخته با تُشک تمیز و برخورد بسیار خوب رزروشن و همینطور آشپزخانه مجهز. وسایلم را گذاشتم و رفتم به رستوران نزدیک میدان اصلی و سفارش غذای معروف ceviche به قیمت ۲۶ سول دادم. باورم نمیشد ماهی غزل آلا را نپخته طوری با دارچین و پیاز و لیمو درست کرده بودند که میشد خورد. مزه ی خاصی داشت شاید هرکسی نتواند بخورد. برگشتنی سری به هایپرمارکت در میدان سانتا مارینا زدم و یک شیر به قیمت ۵ سول و یک کیک خوشمزه به قیمت ۲ سول و یک اسپری رکسونا به قیمت ۹ سول گرفتم. از یک آژانس گردشگری قیمت تور کوه rainbow و نیز پکیج جنگل های آمازون را گرفتم. تور یک روزه کوه رِینبو را ۸۰ سول و تور سه روزه آمازون را ۲۲۰ دلار بدون هزینه رفت و آمد می گفت. برای رفتن به آمازون دو راه وجود دارد که من راه ساده تر و ارزانتر را انتخاب کردم. منطقه حفاظت شده Tambopata که برای ورود به آن می بایست به شهر puetro maldonado رفت. با اتوبوس به قیمت ۲۰ دلار چیزی حدود ۱۰ ساعت طول می کشد که جاده چندان خوبی ندارد ولی با هواپیما رفت و برگشت ۱۱۵ دلار می شود. پس از یک چُرت کوتاه گشتی در شهر زدم. میدان اصلی شهر در شب نورانی و زیباست. تنها بدی این‌ شهر بوق زدن ماشین هاست. از کلوپ های بزن بکوب گرفته تا کلوپ های بازی و سرگرمی شب ها دایر هستند.تا صبح خواب و بیدار بودم و کلی خواب های چرت و پرت دیدم. به محض بیدار شدن متوجه شدم کلی پیام تو واتساپ رسیده مبنی بر اینکه سیستم های شرکت به‌ باج افزار دچار شده اند. همراه با صبحانه مشغول رفع مشکل بودم و سپس راهی میدان اصلی شهر شدم تا بلیط هواپیما برای رفتن به آمازون پیدا کنم. راستش تصمیم گرفتم خودم هواپیما بگیرم و بروم آنجا بلکه تور ارزانتر و بهتری پیدا کردم. از یک خانم میانسال مهربان بلیط رفت و برگشت به puetro maldonado را به قیمت ۱۱۵ دلار خریدم و سپس راهی حومه شهر برای رفتن به pisac شدم. از آنجایی که این شهر بازار معروف و بزرگی دارد دیدم بهترین موقعیت برای خریدن سوغاتی هست. تو مسیر سری به موزه شکلات زدم که راستش چیزی نمانده بود ذوق مرگ شوم. برای اولین بار دمنوش شکلات خوردم که برایم تازگی داشت. گفتم قبل از سوار شدن به ماشین ناهار بخورم برای همین وارد رستوران محلی کوچکی شدم. متصدی که دختر کم سن و سالی بود متوجه حرف هایم‌ نمی شد برای همین با شکلک سعی کردم بفهمانم که گوشت گاو یا مرغ می خواهم و یک وقت خوک نباشد. خوشبختانه آشپز که خانم‌ میانسالی بود به دادم رسید و خیلی خوب انگلیسی صحبت می‌کرد. بالاخره سوار یک تاکسی شدم که مسافر داشت و به قیمت ۶ سول من را به pisac رساند. وقتی رسیدیم خواب بودم برای همین از ماشین خواب آلوده پیاده شدم تا خودم را به بازار برسانم. به محض پیاده شدن دختر جوانی دیدم که معلوم بود محلی نیست برای همین گفتم حتما انگلیسی بلد است و ازش مسیر بازار را سوال کردم. همین باعث شد کمی گفتگو کنیم و متوجه شدم تا بازار همراهم می آید. اسمش جسیکا بود اهل آمریکا و ۴ ماه در آمازون داوطلبانه برای موسسه ای تحقیقاتی کار کرده بود. تو همان وهله اول متوجه شدم پخته تر از سن و سالش هست پس شکی نبود که یا زیادی دنیا دیده و باهوشه یا رنج و سختی کشیده که زود پخته شده. حدسم درست بود و با یکی دوتا سوال ساده سفره دلش یکمی باز شد. دوست نداشت برگرده آمریکا چون‌ مسایلی وجود داشت که برایش آزاردهنده بود. منم بهش توصیه کردم همیشه نمی تواند از مشکلات فرار کند و بهترین راه، مواجهه با ترس ها و ناراحتی هاست. به هر حال چند ساعتی باهم بودیم و تو خرید سوغاتی کمکم کرد. بازار خوبی داشت که پای کوهی سرسبز بود. برای دیدن بناهای ساخته شده در دل کوه باید ۶۰ سول ورودی می دادی که ترجیح دادم بی خیالش شوم چون به نظرم چیز خاصی نیامد. از آنجایی که فردا عازم آمازون بودم قبل از غروب ازش خداحافظی کردم و با اتوبوس به قیمت ۳ سول برگشتم به سمت شهر. وقتی رسیدم تونی پیغام داد که برگشته و تو میدان اصلی شهر قرار گذاشتیم. باهم کافه ای رفتیم و سپس وقت‌ خداحافظی رسید چون من فردا می رفتم آمازون و تونی هم پس فردا می رفت لیما تا از آنجا برود لندن. شب زودتر خوابیدم ولی نیمه شب از سر و صدای یک دختر و پسر که هم اتاقی های جدید بودند بیدار شدم. به هر حال صبح کوله ام را تحویل رزروشن دادم تا برایم نگه دارد و منم با کوله ی کوچکی که همراه داشتم راهی فرودگاه شدم. البته قبلش یک کیسه از لباسهایم را به خشکشویی دادم. به ازای هر یک کیلو لباس ۲ و نیم سول می گرفت. با یک تاکسی که راننده جوانی داشت به قیمت ۱۰ سول رفتم فرودگاه. جالب اینجا بود که راننده اصلا انگلیسی بلد نبود ولی تا فرودگاه کلی باهم گپ زدیم! به محض ورود به فرودگاه از دستگاه بلیطم راگرفتم و از پله برقی رفتم طبقه دوم تا به قسمت ورودی پروازهای داخلی برسم. از آنجایی که تا پرواز بیش از یک ساعت مانده بود وارد کافی شاپی شدم که نوشته بود وای فای هم دارد. برای همین به ازای یک کیک توت فرنگی ۱۱ سول پرداخت کردم ولی بعدش معلوم شد اینترنت ندارند حالا چرا، نمی دانم.